معنی معمولی و عادی

حل جدول

معمولی و عادی

طبیعی


معمولی و عادی و نرمال

متعارف


معمولی

رایج، متداول، عادی


عادی

معمولی

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

معمولی

شونیک رواگ (صفت) منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: } بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند. ‎{ (ایران باستان 1818: 2)

لغت نامه دهخدا

معمولی

معمولی. [م َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، معتادو رسمی و مقرری و استمراری.(ناظم الاطباء). عادی.
- حروف معمولی، حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب، مقابل حروف سیاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معمولی سنوات، مقرری و انعام که همه ساله داده می شود.(ناظم الاطباء).
- || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود.(ناظم الاطباء).


عادی

عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.

عربی به فارسی

عادی

پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم

فارسی به عربی

معمولی

ارض مشاعه، امر اعتیادی، جنرال، عادی


عادی

ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی

فرهنگ عمید

معمولی

عادی، متوسط،
متداول، رایج،

فرهنگ معین

معمولی

(~.) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به معمول، رایج، متداول، عادی.

فرهنگ فارسی آزاد

عادی

عادِی، مورد عادت- معمولی و متداول- قدیمی- آثار قدیمه (جمع:عادِیّات)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

معمولی

رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل،
(متضاد) خاص، نامتعارف

معادل ابجد

معمولی و عادی

287

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری